صبح با مامان ی سر رفتیم جمعه بازاره کتاب

مامان ی چند تا کتاب می خواست .فقط یکی از کتاب ها رو پیدا کرد

از دیروز عصر شروع کردیم به تمیز کاری خونه

دو دور بیرون رفتم برای خریدن کردن

ظهر رسیدیم خونه

دوش گرفتم

دوست مامان تماس گرفت که مادر آقای همسایه هم همراه ما میاد!

یعنی قیافه من اون لحظه دیدنی بود از تعجب

می ترسم تا ساعت شش که قراره بیان کل فامیل رو با خودشون بیارن!

هیچی دیگه خونه و البته خودم داریم از تمیزی برق میزنیم

نشستیم منتظر تا تشریف بیارن

اوووووووووووووووووووووف که چقدر برای من مسخره است این مهمونی

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تولیدی ظروف ملامین سـرگـرمــــی ایران سی سی دختری که هرگز نمی گرید علم سنجی موسسه بزرگ قانون یار مبتکر کتب صوتی حقوق برای اولین بار در کشور خاطرات یک مسافر ماسریدربینسرهاداشتیم Matt