از بچگی هیچکس نمی تونست من و مجبور کنه کاری که دوست ندارم رو انجام بدم

این وسط بین ی پدر روشنفکر که دستم رو باز میذاشت و ی مادر استرسی که برای هر کاری استرس میداد

یاد گرفتم کارهایی که دوست ندارم رو انجام ندم

بابا از همون بچگی از ما انتظارش بالا بود

کارهایی که در حد توانمون نبود رو باید انجام میدادیم و تو تصمیم های سخت فقط راهنمایی می کرد

و کنار می ایستاد

مامان برعکس وسط همه ماجراهای ما بود

این بین فکر میکنم بابا خیلی خیلی عاقل بود که هیچوقت با مامان سر ما بحث نکرد

پدر و مادر من شاید رو موضوع های دیگه بحث می کردن با هم

ولی وقتی پای من و داداش وسط بود بابا سکوت بود

مامان خودش رو به آب و آتش میزد و در نهایت همون چند جمله یا کلمه ای که بابا همون اول گفته بود

اتفاق می افتاد.

من حتی ی بار یاد ندارم بابا رو حرف مامان وقتی داشت ما رو نصیحت یا راهنمایی می کرد حرف زده باشه

بابا سکوت رو خیلی خوب بلد بود

سکوتی که من این روزها به شدت در مقابل مامان بهش احتیاج دارم



دارم میرم مشاوره. میدونید چقدر از مشاوره رفتن بیزارم؟؟؟؟؟

میدونید چقدر از اینکه ی تایمی رو کنار مرحوم تو اتاق باشم و حرف بزنه  فراریم؟؟؟؟؟؟؟

ولی دارم برای خودم این موضو ع رو آسون میکنم

دوش گرفتم

مانتو جدیدی که خریدم رو کنار گذاشتم

موهام رو خشک میکنم و لباس می پوشم و از پس این یکی هم بر میام


عمو جان این چند روز کنارم بود

عاشق دلداری هاش شدم و هیچ وقت فکر نمی کردم ی مرد بتونه تا این حد قشنگ دلداری بده


عمو جان: طلا خانم ( عمو به این اسم صدام میکنه) همین که وجدانت راحته ته این ماجرا کافیه

دلخوری های این مدت باعث شده بود یادم بره عمو جان عشق زندگیمه





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

طراحی سایت وبلاگ ویژه امید خسروی دانلود انواع بازی های کامپیوتری در بهشت کلاس هاي عذاب آور Dee Sara دختری با گوشواره های مرواریدی سرزمين زيبايي