قلب من بدون نقاب




کسی مسافر این آخرین قطار نشد 

کسی که راه بیندازمش سوار نشد ! 

چقدر گل که به گلدان خالی ام نشکفت 

چقدر بی تو زمستان شد و بهار نشد 

من و تو پای درختان چقدر ننشستیم ! 

چه قلب ها که نکندیم و یادگار نشد 

چه روزها که بدون تو سال ها شد و رفت 

چه لحظه که نماندیم و ماندگار نشد 

همیشه من سرِ راهِ تو بودم و هر بار 

کنار آمدم و آمدم کنار . نشد ! 

قرار شد که بیایی قرارِ من باشی 

دوباره زیرِ قرارت زدی ؟! قرار نشد .


ادامه مطلب

چند سال پیش که برای اواین بار میخواستم اصفهان خونه بگیرم

پسر عموم همراهم بود

خوب من از بچگی اصفهان اومده بودم

اما خیلی از مسیر ها رو هنوز بلد نبودم

از شانسم اولین بنگاهی خیلی خیلی آدم بدی بود

یعنی چنان ضد حالی به ما زد سر مبلغ رهن و اجاره!! که من فکر کردم محاله من بتونم با این مبلغ خونه بگیرم

ادامه مطلب

دیروز از مرکز مشاور زنگ زدن رو گوشیم

همون مرکز مشاوری که مشاور اول بود و ما چند سال مثل بز!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! می رفتیم اونجا

گوشی رو برداشتم

میگه چرا نوبت داشتی نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میگم من؟؟؟؟؟؟؟؟

میگه بله

همکارش از اون طرف میگه آقا بود نوبت گرفت

منشی پافشاری میکنه که به مرحوم بگو چرا نیومده!!

گفتم ببخشید خودتون زنگ بزنید!!

شماره خواست که دادم

ساعت سه و نیم بود زنگ زدن

مرحوم برای ساعت سه نوبت گرفته بوده و نرفته!!


ادامه مطلب

از بچگی هیچکس نمی تونست من و مجبور کنه کاری که دوست ندارم رو انجام بدم

این وسط بین ی پدر روشنفکر که دستم رو باز میذاشت و ی مادر استرسی که برای هر کاری استرس میداد

یاد گرفتم کارهایی که دوست ندارم رو انجام ندم

بابا از همون بچگی از ما انتظارش بالا بود

کارهایی که در حد توانمون نبود رو باید انجام میدادیم و تو تصمیم های سخت فقط راهنمایی می کرد

و کنار می ایستاد

مامان برعکس وسط همه ماجراهای ما بود

این بین فکر میکنم بابا خیلی خیلی عاقل بود که هیچوقت با مامان سر ما بحث نکرد

پدر و مادر من شاید رو موضوع های دیگه بحث می کردن با هم

ولی وقتی پای من و داداش وسط بود بابا سکوت بود

مامان خودش رو به آب و آتش میزد و در نهایت همون چند جمله یا کلمه ای که بابا همون اول گفته بود

اتفاق می افتاد.

من حتی ی بار یاد ندارم بابا رو حرف مامان وقتی داشت ما رو نصیحت یا راهنمایی می کرد حرف زده باشه

بابا سکوت رو خیلی خوب بلد بود

سکوتی که من این روزها به شدت در مقابل مامان بهش احتیاج دارم



دارم میرم مشاوره. میدونید چقدر از مشاوره رفتن بیزارم؟؟؟؟؟

میدونید چقدر از اینکه ی تایمی رو کنار مرحوم تو اتاق باشم و حرف بزنه  فراریم؟؟؟؟؟؟؟

ولی دارم برای خودم این موضو ع رو آسون میکنم

دوش گرفتم

مانتو جدیدی که خریدم رو کنار گذاشتم

موهام رو خشک میکنم و لباس می پوشم و از پس این یکی هم بر میام


عمو جان این چند روز کنارم بود

عاشق دلداری هاش شدم و هیچ وقت فکر نمی کردم ی مرد بتونه تا این حد قشنگ دلداری بده


عمو جان: طلا خانم ( عمو به این اسم صدام میکنه) همین که وجدانت راحته ته این ماجرا کافیه

دلخوری های این مدت باعث شده بود یادم بره عمو جان عشق زندگیمه





میگن بعد هر سختی آسونی هست

میگن اگه خدا سختی رو میده

آسونی هم کنارش میده

میگن اگه سختی نباشه آسونی به چشم نمیاد

ولی هیچ وقت نگفته بودن

تو روزهای سخت

سختی ها به چشمت نمیاد

نگفته بودن روزهای سخت میاد و میره و تو حسشون نمی کنی


گفته بود مبادا روز دادگاه خوشحال باشی

پشت در اتاق شعبه دادگاه نشسته بودم

و از یاد این حرفش

اون اخمش موقع گفتن این حرف

صورتم پر لبخند شده بود

لعنتی تو خودت دلیل خنده های منی

تو رو از کی و چطوری پنهون کنم؟؟؟


ی پیشنهاد ازدواج خیلی قشنگ روی قلبمه

آنقدر داغ

که دلیل اشک های این چند روزم

بیرون افتاد

هی . روزی که پست کاش برون افتد رو نوشتم

فکر می کردی به اینجا برسم؟؟


خوشحالم که سبک و با وجدان راحت از اون زندگی اومدم بیرون

صیغه طلاق برای من آبی بود بر آتش


اگه تو نتیجه ی سختی های من نیستی پس چی هستی؟؟؟



بچه ها من قصد ازدواج ندارم

اصلا و اصلا ذهنم و جسمم برای هیچ تغییری یاری نمیکنه

ولی لذت دریافت این پیشنهاد رو نمی تونم کتمان کنم

چی بهتر از ی پیشنهاد ازدواج قشنگ

اون هم از مردی که دلیل آرامش و لبخندت هست؟


امروز خونه راب اینا جلسه بود

با خانوادش مطرح کرد

بعد به من زنگ زد

قرار شد فردا به حرفاش گوش بدم

قبل تر پرسیده بود و گفته بودم

به ازدواج فکر نمی کنم

امروز هم همین رو گفتم

خواست صحبت کنه

منتظرم به مامان زنگ بزنه اجازه بگیره برای قرار فردا



کلمه به کلمه ی حرفاش رو مزه مزه میکنم


روز قبل طلاق وقتی دیدمش احساس کردم چند کیلو وزن

کم کرده

گفت چند شبه نخوابیدم

فکر کردم



اصلا دلم نمیخواد پست های این چند روز رو هول هولکی و سریع بنویسم

دلم میخواد ی جایی گوشه این وبلاگ این روزها ذخیره بشه

شاید همین طور که الان لبخند روی لبم هست

روزها و شاید سالهای آینده با خوندن این روزها لبخند بیاد روی لبم

ادامه مطلب

روز جمعه مامان با دوستاش قرار داشت

من قول داده بودم در اولین فرصت با مامان و دوستاش برم بیرون

روز جمعه صبح که مامان از بیرون برگشت

حرف بیرون رفتن شد و منم دیدم چند روز تعطیلیه و بهتره ی بیرون برم

قرار کجا بود؟؟ خوب مشخصه عمارت دهدشتی!

به یکی از دوستای مامان میگم تو رو خدا جای قرار ها رو عوض کنید:)))))))

من عمارت رو دوست دارم

ولی خوب خیلی تکراری شده

ادامه مطلب

اتاقم حسابی سرد شده

هر چی تابستون خنکی داشتیم تو این خونه

احتمالا از سرما یخ بزنیم زمستون

مامان که دیگه حسابی سرمایی هست و حتی تابستون به زور کولر رو روشن می کردم

شب ها ی بلوز آستین بلند می پوشم و تا صبح پتو رو تا زیر گلوم می کشم بالا

صبح ها با ی گلو درد خفیف بیدار میشم و کم کم خوب میشم

در این حد خونه سرد شده که میخوایم شوفاژ ها رو روشن کنیم

ادامه مطلب

خوب بریم برای دعوت مه سو جانم البته با کلی تاخیر

ببخشید دیگه این چند روز خیلی درگیر بودم و از اونجایی که همش در حال تایپ کردن

و نوشتن بودم سعی کردم به دستم استراحت بدم و این پست رو آخر هفته بنویسم


اووووووووووووووووم من خیلی آدم گذشته نیستم

یعنی گذشته برام گذشته و دیگه قرار نیست برگرده و تکرار بشه

هر چی بوده رفته

بیشتر آدم آینده ام

اما میدونم تو نقطه از زندگیم هر چی که هستم و هر ویژگی مثبت یا منفی دارم

نتیجه و امتداد گذشته ی منه

قراره ی نامه بنویسم به من در گذشته

دلم میخواد این نامه رو ارسال کنم به سال 79

به آدرس خانه ی پدری

سالی که برای خودم آرزوهای زیادی داشتم

برای خودم نقطه مشخص کرده بودم ی جایی تو آینده که به همون جا برسم

ادامه مطلب

دلم ی صبحانه هتلی میخواد

کاش الان ی جای دور بودم

ی صبح خنک .ی جای پر از حس خوب

نمی دونم چطور بعضی ها تمام عمرشون می چسبن به همون شهر و خونه ای که توش هستن

من زندگی تو هتل رو دوست ندارم

ولی ی جا موندن و س هم حسابی انرژیم رو می گیره

ادامه مطلب

جونم براتون بگه که از نوشتن با گوشی دل خوشی ندارم

ولی دارم می نویسم دیگه!

امروز باشگاه نرفتم 

میخوام ماه بعد باشگاه ثبت نام نکنم و به جاش هزینش رو بدم توپ پیلاتس

یکم تو خونه کار کنم خودم

که بدنم رو فرم بمونه و دوباره از اول دی برم باشگاه

البته وزنه نیم کیلو ای هم باید بخرم

مربی ی سایت معرفی کرده برای خرید توپ

باید خرید کنم

ادامه مطلب

 

سلام به دوستان بی حال و بی انگیزه خودم

یعنی اصلا اهل چالش نیستید !

امیدوارم شب یلدا به همتون حسابی خوش بگذره

و یکی دو روز قبلش حسابی سر حال باشید تا بتونید از شب یلدا لذت ببرید

اگر هم حال و حوصلش رو ندارید که چیزی درست کنید یا تزیین کنید

اصلا مهم نیست

میشه با خریدن چند تا شیرینی یا ژله از ی شیرینی فروشی خوب

از این شب لذت برد

خوب چون استقبال از این چالش بسیار قوی بود

تصمیم گرفتم دستور چند تا ژله و کیک رو اینجا بذارم

 

من خودم قصد دارم فالوده و ژله انار رو درست کنم

همین طور ی کیک که هنوز تصمیم نگرفتم چی باشه

احتمالا از همین دستور پخت که تو پست گذاشتم استفاده کنم

ولی تزیین روی کیک رو این مدلی دوست ندارم و عوضش میکنم

 

اگر دستور جدیدی اضافه شد در عنوان اعلام میکنم

مه سو جان لطف کرده برام دستور کیک فرستاده

موفق بشم به پست اضافه میکنم

ادامه مطلب

صبح با مامان ی سر رفتیم جمعه بازاره کتاب

مامان ی چند تا کتاب می خواست .فقط یکی از کتاب ها رو پیدا کرد

از دیروز عصر شروع کردیم به تمیز کاری خونه

دو دور بیرون رفتم برای خریدن کردن

ظهر رسیدیم خونه

دوش گرفتم

دوست مامان تماس گرفت که مادر آقای همسایه هم همراه ما میاد!

یعنی قیافه من اون لحظه دیدنی بود از تعجب

می ترسم تا ساعت شش که قراره بیان کل فامیل رو با خودشون بیارن!

هیچی دیگه خونه و البته خودم داریم از تمیزی برق میزنیم

نشستیم منتظر تا تشریف بیارن

اوووووووووووووووووووووف که چقدر برای من مسخره است این مهمونی

 


بهمن ماه از راه رسید

امسال منو مامان ی گردگیری خیلی ساده می خوایم داشته باشیم

چون هر دو هفته ی بار حسابی خونه رو تمیز کردیم و این خونه هم نوسازه

در نتیجه هیچ جایی گردگیری خیلی زیاد نمی خواد

اگر طبق برنامه بریم تهران و برنامه عوض نشه

نیمه دوم اسفند میریم تهراناگر بشه یکم خرید کنیم

دیشب با مامان حرف میزدیم که چی باید بخریم و الویت بندی کردیم خرید هامون رو

ادامه مطلب

حس و حال نوشتن ندارم انگار

البته هیچ اتفاق هیجان انگیزی هم نمی افته

منظورم هیجان مثبته

و گرنه روی ویبره هستیم کما فی السابق!

( آقا من از این اصطلاح متنفرم چرا آنقدر استفاده میشه؟؟

ی روز باید از لیستم براتون بگم)

اومدم چند خط بنویسم 

ادامه مطلب

بالاخره امید دفتر رو تعطیل کرد

قرار بود شنبه و دوشنبه این هفته هم بره دفتر

و تعطیل کنه تا پانزده فروردین

از چهارشنبه هفته پیش دیگه نرفت

ی پرونده کیفری دستش بود که پرونده مهمی هست

هر جوری بود جمعش کرد و مهلت گرفتن تا بعد از عید ببینن چی میشه

چند شب پیش حسابی حرف زدیم

ادامه مطلب

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

sheymovie هلرکده • دانلود بازی و معرفی بازی های جدید Venom Challengers چت|من وتو چت|چت روم|پرشین چت Julie وبلاگ اختصاصي روستاي بنار آب شيرين نازل آبنما،فواره آبنما مبين موزیک و فیلم های زیبای جهان